نهایت درجه متأثر شدن (در غمی یا در پیش آمد بدی). ضعیف و ناتوان ساختن. ناامید و دل شکسته کردن: ’اوکار چون بیفتاد خروش بزرگ از لشکر مخالفان برآمد که مردی سخت بزرگ بود وی را قومش بربودند و ببردند و پشت علی تکینیان بشکستند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 466)
نهایت درجه متأثر شدن (در غمی یا در پیش آمد بدی). ضعیف و ناتوان ساختن. ناامید و دل شکسته کردن: ’اوکار چون بیفتاد خروش بزرگ از لشکر مخالفان برآمد که مردی سخت بزرگ بود وی را قومش بربودند و ببردند و پشت علی تکینیان بشکستند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 466)
هر کف: نسوزد کسی را تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن. امیرخسرو. - پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن، کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن. (غیاث اللغات). - پشت دست برکندن، پشت دست به دندان گزیدن. پشیمانی نمودن: بلب از غصه پشت دست برکند گریبان چاک زد از سر بیفکند. نزاری. - پشت دست خائیدن، افسوس خوردن. پشیمان شدن. ندامت. تحسر. تأسف: هر که او پای بست روی تو شد پشت دست از نهیب سر خاید. خاقانی. - پشت دست داغ کردن، خود را ملزم به عدم تکرار کاری و گفتاری کردن. - پشت دست زدن، ضرب با پشت دست: بیک پشت دست آن گو (رستم) بافرین بزد پیش او (کیکاوس) طوس رابر زمین. فردوسی. چو بندوی دید آن بزد پشت دست به خوان بر، بر وی چلیپاپرست. فردوسی. که بندوی ناکس چرا پشت دست زند بر رخ مرد یزدان پرست. فردوسی. - پشت دست کندن یا پشت دست به دندان کندن، پشیمان شدن. ندامت. (برهان قاطع)
هر کف: نسوزد کسی را تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن. امیرخسرو. - پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن، کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن. (غیاث اللغات). - پشت دست برکندن، پشت دست به دندان گزیدن. پشیمانی نمودن: بلب از غصه پشت دست برکند گریبان چاک زد از سر بیفکند. نزاری. - پشت دست خائیدن، افسوس خوردن. پشیمان شدن. ندامت. تحسر. تأسف: هر که او پای بست روی تو شد پشت دست از نهیب سر خاید. خاقانی. - پشت دست داغ کردن، خود را ملزم به عدم تکرار کاری و گفتاری کردن. - پشت دست زدن، ضرب با پشت دست: بیک پشت دست آن گو (رستم) بافرین بزد پیش او (کیکاوس) طوس رابر زمین. فردوسی. چو بندوی دید آن بزد پشت دست به خوان بر، بر وی چلیپاپرست. فردوسی. که بندوی ناکس چرا پشت دست زند بر رخ مرد یزدان پرست. فردوسی. - پشت دست کندن یا پشت دست به دندان کندن، پشیمان شدن. ندامت. (برهان قاطع)
یا پشت بدادن، اتکاء. تکیه کردن. استناد کردن، روگردانیدن. روی برگردانیدن. روگردان شدن. (برهان قاطع). اکساء، پشت دادن. کصم کصوماً، پشت دادن و برگردیدن بجائی که آمده بود. ادبار، پشت دادن و سپس رفتن. دبر، پشت دادن و سپس رفتن. (منتهی الارب) ، گریختن. فرار. رو به فرار نهادن. منهزم شدن. روی تافتن: و امیر بوری و امیر طاهر پشت بدادند و پیادگان را بدست ایشان بگذاشتند. (تاریخ سیستان ص 374). یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نمود همه پشت بدادند. (گلستان). یارش از کشتی بدرآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید و پشت بداد. (گلستان). دید عدو روی شه و پشت داد پشه توقف نکند پیش باد. عماد. ، زائل گشتن: خوابم ز خیال روی تو پشت بداد. - پشت دادن کاغذ، رنگ مرکب بر یک روی از روی دیگر پدید شدن. مرکب از یک روی کاغذ بدیگر روی نفوذ کردن. بیرون دادن کاغذ بد، رنگ مرکب را از پشت صفحه. سیاهی و مرکب را بجانب دیگر نشر دادن و آن عیبی است در کاغذ: این کاغذ پشت میدهد. ، آماده شدن مادینه پذیرفتن نرینه را. - پشت دادن (اسب و ستور) ، حاضر و رام بودن برای سواری. رامی و آرامی نمودن اسب گاه سوار شدن سوار را: اسب یکه شناس آن است که جز بصاحب یا رائض خود پشت ندهد. شموس، اسب که پشت ندهد. (مهذب الاسماء). ، بپایان رسیدن. تدهور، به آخر رسیدن شب و پشت دادن. سفرت الحرب، پشت دادن حرب. (منتهی الارب). - پس پشت دادن، گریختن: چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد و یکزمان دست آویزی بکرده پس پشت داده وبهزیمت برگشته... (تاریخ بیهقی ص 435)
یا پشت بدادن، اتکاء. تکیه کردن. استناد کردن، روگردانیدن. روی برگردانیدن. روگردان شدن. (برهان قاطع). اکساء، پشت دادن. کصم کصوماً، پشت دادن و برگردیدن بجائی که آمده بود. ادبار، پشت دادن و سپس رفتن. دَبر، پشت دادن و سپس رفتن. (منتهی الارب) ، گریختن. فرار. رو به فرار نهادن. منهزم شدن. روی تافتن: و امیر بوری و امیر طاهر پشت بدادند و پیادگان را بدست ایشان بگذاشتند. (تاریخ سیستان ص 374). یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نمود همه پشت بدادند. (گلستان). یارش از کشتی بدرآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید و پشت بداد. (گلستان). دید عدو روی شه و پشت داد پشه توقف نکند پیش باد. عماد. ، زائل گشتن: خوابم ز خیال روی تو پشت بداد. - پشت دادن ِ کاغذ، رنگ مرکب بر یک روی از روی دیگر پدید شدن. مرکب از یک روی کاغذ بدیگر روی نفوذ کردن. بیرون دادن کاغذ بد، رنگ مرکب را از پشت صفحه. سیاهی و مرکب را بجانب دیگر نشر دادن و آن عیبی است در کاغذ: این کاغذ پشت میدهد. ، آماده شدن مادینه پذیرفتن نرینه را. - پشت دادن (اسب و ستور) ، حاضر و رام بودن برای سواری. رامی و آرامی نمودن اسب گاه ِ سوار شدن سوار را: اسب یکه شناس آن است که جز بصاحب یا رائض خود پشت ندهد. شموس، اسب که پشت ندهد. (مهذب الاسماء). ، بپایان رسیدن. تدهور، به آخر رسیدن شب و پشت دادن. سفرت الحرب، پشت دادن حرب. (منتهی الارب). - پس پشت دادن، گریختن: چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد و یکزمان دست آویزی بکرده پس پشت داده وبهزیمت برگشته... (تاریخ بیهقی ص 435)
کف دست: (نسوزد کسیرا تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن) (خسرو دهلوی) یا پشت دست بر زمین نهادن (گذاشتن)، کمال فروتنی نمودن زاری و فروتنی کردن، یا پشت دری بر کندن، یا پشت دست خاییدن، پشیمان شدن افسوس خوردن ندامت تحسر تاسف. یا پشت دست داغ کردن، خود را ملزم بعدم تکرار کاری یا گفتاری کردن، یا پشت دست زدن، زدن با پشت دست. یا پشت دست کندن، یا پشت دست گزیدن، (مصدر)
کف دست: (نسوزد کسیرا تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن) (خسرو دهلوی) یا پشت دست بر زمین نهادن (گذاشتن)، کمال فروتنی نمودن زاری و فروتنی کردن، یا پشت دری بر کندن، یا پشت دست خاییدن، پشیمان شدن افسوس خوردن ندامت تحسر تاسف. یا پشت دست داغ کردن، خود را ملزم بعدم تکرار کاری یا گفتاری کردن، یا پشت دست زدن، زدن با پشت دست. یا پشت دست کندن، یا پشت دست گزیدن، (مصدر)