جدول جو
جدول جو

معنی پشت دکتن - جستجوی لغت در جدول جو

پشت دکتن
به پشت افتادن، پس افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت دوتا
تصویر پشت دوتا
پشت خمیده
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
نهایت درجه متأثر شدن (در غمی یا در پیش آمد بدی). ضعیف و ناتوان ساختن. ناامید و دل شکسته کردن: ’اوکار چون بیفتاد خروش بزرگ از لشکر مخالفان برآمد که مردی سخت بزرگ بود وی را قومش بربودند و ببردند و پشت علی تکینیان بشکستند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 466)
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ دَ)
هر کف:
نسوزد کسی را تب دیگران
مگر پشت دستی که ساید بر آن.
امیرخسرو.
- پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن، کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن. (غیاث اللغات).
- پشت دست برکندن، پشت دست به دندان گزیدن. پشیمانی نمودن:
بلب از غصه پشت دست برکند
گریبان چاک زد از سر بیفکند.
نزاری.
- پشت دست خائیدن، افسوس خوردن. پشیمان شدن. ندامت. تحسر. تأسف:
هر که او پای بست روی تو شد
پشت دست از نهیب سر خاید.
خاقانی.
- پشت دست داغ کردن، خود را ملزم به عدم تکرار کاری و گفتاری کردن.
- پشت دست زدن، ضرب با پشت دست:
بیک پشت دست آن گو (رستم) بافرین
بزد پیش او (کیکاوس) طوس رابر زمین.
فردوسی.
چو بندوی دید آن بزد پشت دست
به خوان بر، بر وی چلیپاپرست.
فردوسی.
که بندوی ناکس چرا پشت دست
زند بر رخ مرد یزدان پرست.
فردوسی.
- پشت دست کندن یا پشت دست به دندان کندن، پشیمان شدن. ندامت. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(وُ دَ)
یا پشت بدادن، اتکاء. تکیه کردن. استناد کردن، روگردانیدن. روی برگردانیدن. روگردان شدن. (برهان قاطع). اکساء، پشت دادن. کصم کصوماً، پشت دادن و برگردیدن بجائی که آمده بود. ادبار، پشت دادن و سپس رفتن. دبر، پشت دادن و سپس رفتن. (منتهی الارب) ، گریختن. فرار. رو به فرار نهادن. منهزم شدن. روی تافتن: و امیر بوری و امیر طاهر پشت بدادند و پیادگان را بدست ایشان بگذاشتند. (تاریخ سیستان ص 374). یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نمود همه پشت بدادند. (گلستان). یارش از کشتی بدرآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید و پشت بداد. (گلستان).
دید عدو روی شه و پشت داد
پشه توقف نکند پیش باد.
عماد.
، زائل گشتن:
خوابم ز خیال روی تو پشت بداد.
- پشت دادن کاغذ، رنگ مرکب بر یک روی از روی دیگر پدید شدن. مرکب از یک روی کاغذ بدیگر روی نفوذ کردن. بیرون دادن کاغذ بد، رنگ مرکب را از پشت صفحه. سیاهی و مرکب را بجانب دیگر نشر دادن و آن عیبی است در کاغذ: این کاغذ پشت میدهد.
، آماده شدن مادینه پذیرفتن نرینه را.
- پشت دادن (اسب و ستور) ، حاضر و رام بودن برای سواری. رامی و آرامی نمودن اسب گاه سوار شدن سوار را: اسب یکه شناس آن است که جز بصاحب یا رائض خود پشت ندهد. شموس، اسب که پشت ندهد. (مهذب الاسماء).
، بپایان رسیدن. تدهور، به آخر رسیدن شب و پشت دادن. سفرت الحرب، پشت دادن حرب. (منتهی الارب).
- پس پشت دادن، گریختن: چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد و یکزمان دست آویزی بکرده پس پشت داده وبهزیمت برگشته... (تاریخ بیهقی ص 435)
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ دَ)
زدن با پشت دست به پشت دست کسی. ضربه ای که با کف دست به پشت دست کسی زنند، دستکش بی پنجۀ زنان
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه کردن، استناد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت دستی
تصویر پشت دستی
زدن با پشت دست بپشت دست کسی، دستکش بی پنجه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
نهایت درجه متاثر شدن (در غمی یا در پیش آمدی)، نا امید و دل شکسته کردن ضعیف و ناتوان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت دست
تصویر پشت دست
کف دست: (نسوزد کسیرا تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن) (خسرو دهلوی) یا پشت دست بر زمین نهادن (گذاشتن)، کمال فروتنی نمودن زاری و فروتنی کردن، یا پشت دری بر کندن، یا پشت دست خاییدن، پشیمان شدن افسوس خوردن ندامت تحسر تاسف. یا پشت دست داغ کردن، خود را ملزم بعدم تکرار کاری یا گفتاری کردن، یا پشت دست زدن، زدن با پشت دست. یا پشت دست کندن، یا پشت دست گزیدن، (مصدر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت دستی
تصویر پشت دستی
((~. دَ))
زدن به پشت دست کسی، دستکش بی پنجه زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت داشتن
تصویر پشت داشتن
((~. تَ))
همت داشتن، پشتکار داشتن، حامی داشتن، پشتوانه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
((~. دَ))
به چیزی تکیه دادن، روگردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه
فرهنگ واژه فارسی سره
حرکت کردن، خزیدن، مشغول به کار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی یا چیزی را به صورت اتفاقی دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن، سرایت آتش از جایی به جایی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
بلا افتادن، آفت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به پشت افتادن و سقوط ناگهانی از شنیدن خبری هولناک، لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که هنگام راه رفتن از دیگران عقب بیفتد، بازمانده در
فرهنگ گویش مازندرانی
۲معشوقی که بدون اجازه ی پدر و مادر به همراه عاشق روانه شود.، پس افتادن، لاغر شدن و به تحلیل رفتن، تنگ دست شدن، ظاهر شدن، نمایان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ایوان پشت خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی با میاوندپس از اعلام میان دار و سرشاخ دو کشتی.، فنی در کشتی بومی که با شال انجام شوداز فنون کشتی محلی معادل
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم نمودن، آماس نمودن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
متورم شدن، ابتلا به بیماری ورم
فرهنگ گویش مازندرانی
جلو زدن از کسی یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم کردن، دولا شدن، در حالت نشسته دولا شدن، چهار دست و پا
فرهنگ گویش مازندرانی
آشکار شدن، رسوا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فراموش کردن رخدادها و در گذشتن از آن، عقب ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسیدن خربزه و میوه هایی مانند زردآبو و شلیل
فرهنگ گویش مازندرانی
جا افتادن خورشت
فرهنگ گویش مازندرانی
انحراف از مسیر اصلی راه
فرهنگ گویش مازندرانی